Thursday, April 3, 2008

پیامی در راه A massage on the Go


روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگ ها نور خواهم ریخت
و صدا در داد ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم سیب سرخ خورشید
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ
دوره گردی خواهم شد کوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد : ای شبنم شبنم شبنم
رهگذاری خواهد گفت : راستی را شب تاریکی است کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست دب کبر را بر گردن او خواهم آویخت

هر چه دشنام از لب خواهم برچید

هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ‚ دل ها را با عشق سایه ها را با آب شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد
خواهم آمد پیش اسبان ‚ گاوان ‚ علف سبز نوازش خواهم ریخت
مادیانی تشنه سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتی در راه من مگس هایش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت

سهراب سپهری

برگرفته از سایت رسمی سهراب سپهری


One day

I'll come and bring my message

I'll come and pour light in the veins

And I'll begin to sing:

"O You with darkened sleep in your bags!

I brought you apple,

the golden apple of Sun!"

I'll come and give a daffodil to the beggar.

I'll explain the blind the truth of light

and the weight of sight.

Like a nomad I'll wander around.

I'll begin to sing

the song of the rainbow and the dew.

A pilgrim will constantly say:

"It is the dark night of the truth indeed."

I'll give his share of the universe.

A loner girl will be waiting on the bridge.

I'll give her share of the skies.

I'll erase all the walls.

I'll tell thieves that there is only smile left to steal.

I'll tie the eyes to the sun, the hearts to love, the shadows to water and the twigs to the breeze.

And children's dreams

to the nightly song of the crickets.

I'll come and plant a rose in front of every door.

I'll sing in front of every window.

I'll give a tree to each crow.

I'll make peace.

I'll make friend.

I'll walk.

I'll swim in the light.

Then I'll take on a flight and I will love.

By Sohrab Sepehri a famous contemporary Iranian poet and painter

Retrieved from official website of Sohrab Sepehri

No comments: