Saturday, April 19, 2008

ماجراهای تحصیل در استرالیا .... قسمت اول


اوایل سال 2004 شنیدم که نمایشگاهی ازدانشگاههای استرالیا در تهران برپاست. مدتی بود که به فکر آن بودم که شرایط تحصیل در جاهایی که در علوم انسانی قوی هستند رو بررسی کنم. این بود که به نمایشگاه رفتم و از آنجا که فقط دانشگاه سیدنی و ملبورن را می شناختم به سراغ این دو اسم آشنا رفتم. مثل جمعیت کثیری که جلوی غرفه دانشگاه سیدنی از فرمهای ورود به دانشگاه می گرفتند یکی گرفتم و جمعیت رو دنبال کردم که ببینم عاقبت این فرمها چه می شود. در دوردست مرد کوتاهی با کراوت و ظاهری نسبتا مرتب ایستاده بود که به افراد فرم به دست می گفت : معدلت چنده؟ آیلتس داری؟ از کدوم دانشگاهی؟ نه اینجوری که بهت پذیرش نمیدن عزیز من . حالا من الان وقت ندارم بعدا زنگ بزن بیا دفترم ببینم اصلا میشه کاری برات کرد یا نه. من هم که این اوضاع رو دیدم از مرد قد کوتاه شماره یک کارتش رو گرفتم و به سراغ غرفه دانشگاه ملبورن رفتم. در آ نجا هم جمعیتی که تکان هم نمی خورد صف (البته به شیوه ایرانی) کشیده بود و مرد قد کوتاه شماره دو در کنار غرفه با پیراهن زرد و زار و جلیقه مخمل مشکی با حالتی درویشانه ایستاده بود و به جمعیت فرم بدست بعدی کارت می داد. حتی به یکی از دانشجویان عمران دانشگاه علم و صنعت گفت که من خودم ازت امتحان زبان می گیرم و با امضای من دانشگاه فورا تو رو ثبت نام می کنه و اصلا جای نگرانی نیست... . از ایشان هم کارتش رو گرفتم و رفتم. غرفه های دیگر خالی خالی بودند و حتی با ظرفهای شکلات و قرعه کشی هم اقبال جلب دانشجو نداشتند. من که از شلوغی و ازدحام کلافه بودم تصمیم گرفتم برگردم خونه و به اونچه اونجا دیده بودم فکر کنم. به کوتاه قد هایی که کارتشان در کیفم بود ذره ای اطمینان نداشتم و تمام راه تا خونه در این فکر بودم که اینهمه جوونی که اونجا بودند همه تحصیلکرده و صاحب فکر بودند، همه کلی از شبها برای امتحان ریشه های انقلاب و تاریخ اسلام کابوس دیده بودند و حالا دست به دامن کوتاه قامتانی بودند که کارت پخش می کردند تا این جوانان دو سه شبی رویاهای رنگی ببینند
دوست داشتم زودتر صبح شود و به آقایان ،که خود را هم نمایندگان رسمی این دانشگاهها معرفی می کردند ،زنگ بزنم و بپرسم بلیطتان چند است؟!! مرد قد کوتاه شماره یک گفت من خودم در استرالیا استاد دانشگاهم و کتاب نوشتم ولی چه کنم عاشق وطن و کمک به این جوونهام و برای همین برگشتم اینجا دارم خدمات فرهنگی ارائه می کنم. مرد قد کوتاه شماره دو گفت خانم منظورتون از اینکه چقدر می گیرید چیه؟ ما پول نمی گیریم. ما برای کمک به جوانان با استعداد خدمات می دهیم
چند هفته ای طول کشید تا به من نوبت ملاقات رسید و من در طی این مدت از اساتید مورد نظر در هر دو دانشگاه موافقت گرفتم و منتظر جواب رسمی دانشگاهها بودم. به دفتر مرد قد کوتاه شماره یک که رفتم بانوی جوان و شیکی سراغم آمد و گفت عزیزم سوالاتون چیه؟ من در خدمتم. گفتم من می خواستم که با خود آقای قد کوتاه شماره یک ملاقات کنم. خانم جوان لبخند ملیحی به من فهماند ایشان که گرفتارتر از این حرفها هستن و من باید خدا رو هم شکر کنم که وقت نصیبم شده که سوالاتم رو بپرسم و پروسه را آغاز کنم. گفتم می تونم بپرسم هزینه ای که برای این کار می گیرین چقدر هست؟ خانم جوان با لبخند دیگری که این بار با تکان دادن سر هم همراه شده بود گفت : هر وقت پروسه کارت شروع شد آقای دکتر خودشون بهتون میگن. وقتی اصرار کردم که حداقل حدود قیمت رو به من بگویند گفت: عزیزم مورد با مورد فرق داره. مثلا یکی میاد آیلتس نداره یا یکی دیگه آیلتس داره معدلش کمه. قیمت به همه اینا بستگی داره. وقتی برگشتم خونه مرد قد کوتاه شماره یک با عصبانیت زنگ زد و گفت : شما چرا با همکار من مشاوره نکردید. همه همکاران من در این شرکت در این کار خبره هستند. ضمنا من قبلا هم به شما گفته بودم که ما پول نمی گیریم و جز هزینه پست مدارک توسط پست بین المللی دی اچ ال تمام هزینه های دیگر رو خودمون متقبل میشیم... بعدا متوجه شدم که منظورشون این بوده که هزینه پست که من برای آن بیست هزار تومن پرداخت کردم در نظر ایشان دو میلیون تومان بوده !!! قصه اما در نزد مرد قد کوتاه شماره دو شکل دیگری داشت. ایشان ابدا هزینه های گزاف این پروسه را نفی نمی کرد. روزی که پیش مرد قد کوتاه شماره دو در دفتر کوچکش که تنها یک کارمند داشت رفتم مرد جوانی که ظاهرا فوق لیسانس معماری بود و برای دوره دکتری قصد تحصیل در استرالیا را داشت پشت میزی نشسته بود و بلا انقطاع چیزی می نوشت. آنقدر درگیر نوشتن بود که حتی متوجه وارد شدن پرسر و صدای من هم نشد. با خودم فکر کردم حتما این بنده خدا نمره زبانش کم بوده و حالا مرد قد کوتاه شماره دو طبق صحبتهاش در نمایشگاه داره از او امتحان زبان می گیره. بعد از کمی تعریف و صحبت مرد قد کوتاه شماره دو به من گفت که اولین قدم برای اقدام نوشتن یک سفرنامه درونی است!!!! یعنی یک خودنوشت از تمام آنچه در زندگی بر من گذشته!! بله ، مهندس جوان هم داشت سفرنامه می نوشت... وقتی پرسیدم هزینه شما چقدر هست از زیر عینک به مهندس نگاهی انداخت و بعد روی کاغذی برای من نوشت سه میلیون و نیم و کاغذ رو به من داد. مطمئنم که این سوال من رشته افکار مهندس رو پاره کرد ولی احتمالا هرگز نفهمید که قیمت خدمات فرهنگی مرد قد کوتاه شماره دو برای من چقدر بود. از دفتر مرد که بیرون رفتم خوشحال بودم که تعداد مردان قد کوتاه این قصه فقط دو تا بوده و من از روی کنجکاوی به دفاتر دیگری لازم نیست که سر بزنم. هزینه اقدام من برای دو دانشگاه استرالیایی به جز هزینه ویزا چهل هزار تومن شد ، نه دو میلیون و نه سه میلیون و نیم. بعد از اینکه به اینجا آمدم دانشجویان بسیاری را دیدم که میلیونهای زیادی به این مردان قد کوتاه داده بودند
عکس این پست: ساختمان مرکزی دانشکده علوم انسانی دانشگاه سیدنی*

1 comment:

Anonymous said...

سلام نازنين جان
من پاكسيما مجوزي هستم از همكاران قديم آقاي فال اسيري، راستش داوود آدرس بلاك شما را داد كه بسيار خواندني و شيرين است. به آقاي فال اسيري سلام مرا برسانيد. اگر خواستيد اين آدرس بلاگ من است. شاد و پيروز باشيد. پاكسيما
www.paxima.blogfa.com