فضا، به همان معنی زمان و مکانی اش، برای تحقق هر اتفاق و لحظه ای برایم اهمیت بسیاری داشته و دارد. اینکه در لحظه ای جایی باشی و در آن مکان خاص فضایی را دریابی قطعا و حتما جدا از جزئیات متافیزیکی به مجموعه ای از چیزها و اشیا هم بستگی دارد. همه اینها را بافتم که به عظمت لحظه ای اشاره کنم که تنها با عبور از یک دروازه کوچک خودم را در بین آثار و زندگی مونه پیدا کردم. گالری هنر نیو ساوت ویلز برای مدتی محدود مجموعه ای از آثار امپرسیونال و بطور خاص تر مونه را از موزه های گوشه و کنار دنیا جمع کرده و به نمایش گذاشته.
وقتی برای اولین بار از شبکه بی بی سی گزارشی درباره آثار و زندگی مونه را دیدم فکر کردم چقدر خوشبختم که آثار و زندگی او را شناختم و دیدم ولی حالا...
چندین بار برخی از نقاشی ها را دیدم و با هدفونی که گالری در اختیارم گذاشته بود شرح حال آثار را گوش دادم و در آخر هم مثل زائری که آخرین دعاهایش را با التماس بیشتری می خواند سعی کردم فقط تابلوی "نیلوفرهای آبی" را در آن اتاق تا آخرین لحظه تنفس کنم. همانجا به خودم قول دادم تا تکه ای از این تجربه ناب را برای خوانندگان کاریلون بیاورم. ابتدا با اولین توضیحات نمایشگاه شروع می کنم و هر از گاهی قسمتی از آثار را با توضیحات مربوط به آن آثار خواهم آورد.
لحظه اول که برای خریدن بلیط این نمایشگاه به طبقه پایین گالری می رفتم به همراهان گفتم باید نمایشگاه عجیبی هم این بالا برقرار باشد چون دور تا دور طبقه بالا مردم در صف خرید بلیط هستند. وقتی به طبقه پایین رسیدیم تازه فهمیدیم که آن جماعت هم در عجب همین نمایشگاه هستند پس به ایشان پیوستیم.
وقتی به سالن پیچ در پیچ نمایشگاه وارد شدم ناگهان کلود مونه با کلاه حصیری کنار دیوار با غرور ایستاده بود و در کنارش تو را به اتاق کاری دعوت می کرد که به قول عالمی باید کرگدن بود تا در آن هنرآفرین نشد. روی دیوار کناری توضیحی کلی از هنر اکسپرسیونیست و مونه آورده شده بود که می گفت:
"کلود مونه -1926-1840- با اکثر کسانی که از این نمایشگاه دیدن می کنند چهار، پنج و یا حتی شش نسل اختلاف دارد. شاید تعجب کنیم که چرا این هنرمند و همکاران امپرسیونیستش تا این حد مجبوبیت دارند و چرا آثارشان همیشه در نظرمان زنده است. بخشی از این امر به این بر می گردد که گویی آنها حس ما را نسبت به دنیای پیرامونمان از پیش خوانده اند. آنها خصوصیتی در خود دارند که همواره مدرن باقی می ماند. هنر امپرسیونیستها ذاتا شامل عنصر شهر و زندگی مدنیست. این را در انرژی جاری در آثار آنان می توان به وضوح پیدا کرد. والتر بنیامین، تاریخ نگار فرهنگ می گوید "شیوه نقاشی امپرسیونیست، چنانکه تصویری در غوغایی از رنگها نمایش می یابد، بازتاب تجربه ایست که چشم یک شهرنشین به آن خو گرفته". در کل نقاشی امپرسیونیست تلاش می کند تا تمامیت لحظه ای را به تصویر بکشد که تکرارپذیر نیست، آنی است، فوریست و از هر لحظه ای قبل و بعد از آن قابل تمایز است. هرآنچه می بینیم آنیست، گذراست، در حال تغییر است. عنصر مهم در مکتب امپرسیونیسم آگاهی از تحول است، از تفییر و دگرگونی، و این یکی از اصول مدرنیته است. چنانکه روژه مارکس، منتقد هم عصر مونه می گوید: "دیگر پرسش از سکون سوژه ها فاقد ارزش است بلکه آنچه مهم است پرداختن به امر گذراست". در حقیقت امپرسیونیستها در دوران خود صاحب انقلابی در اهداف و شیوه های هنر نقاشی بودند. آندره ماسون – نقاش- در لحظه ای تاریخی برای هنر مدرن در سال 1952 گفت: "انقلاب امپرسیونیستها انقلاب آزادی و شیوه نمایش نور است. مونه عاشق آفتاب بود و نور را در همه جا می دید حتی در سایه و در جشنی که ما را به آن دعوت می کند هیچ چیز سیاه و تاریک نیست حتی ذغال"...