دیروز برای من یکی از سنگینترین روزهای سال بود. صبح منتظر پاسخ ایمیل پَت بودم. دو سال و نیم ویراستار مقالات دانشگاهیم بود. وقتی سراغ ایمیلم رفتم دیدم که دوست و استاد راهنمایش برام نوشته که متاسفانه پَت دیروز فوت کرده.... شُکه شدم و باورم نمی شد
تازه هفته پیش بعد از مدتی احساس ضعف و مریضی متوجه شده بود که سرطان داره. بلافاصله نگران دوست نادیده ام آدریان شدم که با همین درد روزگار را سپری می کنه. وقتی سراغ وبلاگش رفتم دیدم که دوستش پست روزش رو نوشته و اعلام کرده که آدریان دیروز فوت کرد
تازه هفته پیش بعد از مدتی احساس ضعف و مریضی متوجه شده بود که سرطان داره. بلافاصله نگران دوست نادیده ام آدریان شدم که با همین درد روزگار را سپری می کنه. وقتی سراغ وبلاگش رفتم دیدم که دوستش پست روزش رو نوشته و اعلام کرده که آدریان دیروز فوت کرد
نمی دونم چرا تا بحال درباره آدریان ننوشته بودم ولی به هر حال تصمیم گرفتم که این پست را درباره او بگذارم
آدریان سودبری* بیست و پنج ساله، خبرنگار و اهل لیورپول در انگلیس بود. ماه مارس سال گذشته به دلیل ضعف شدید و سرماخوردگیهای پیاپی به بیمارستانی مراجعه کرد و به او گفتند که به دلیل سرطان پیشرفته خون یک یا دو هفته بیشتر زنده نیست. از همان هفته اول به فکر راه انداختن وبلاگی درباره بیماریش میافته و به نوعی حرفه خود را ادامه می دهد. در اولین پستش در 27 مارس 2007 می نویسد "وقتی پرسیدم که اگر خودم را به بیمارستان نرسانده بودم چقدر شانس زنده ماندن داشتم به من گفتند یک یا دو هفته.... در همان لحظه صحنه های شیمی درمانی، بیمار سرطانی، و تاثیرات داروها به سراغم آمدند .... من جوان بیست و پنج ساله سالمی بودم که نه سیگار می کشیدم، نه مشروب می خوردم و تابستان گذشته هفته ای 5 کیلومتر می دویدم، شنا می کردم ، بُوکس یاد می گرفتم و فوتبال بازی می کردم و یادم نمی آید که هرگز بیماری طولانی مدت یا سابقه سرطان در خانواده داشته باشم، برایم بسیار مشکل بود که بفهمم چرا "من" به این بیماری دچار شدم... اما حالا بعد از دوهفته که شیمی درمانی را پشت سر گذاشته ام تصمیم دارم بر این وضع غلبه کنم و به زندگی عادی بازگردم ... این وبلاگ را راه انداختم چون کمتر کسی درباره سرطان چیزی می داند و از شرایط آن آگاه است". آدریان در وبلاگش با حمایتهای روحی مردم از سراسر دنیا مواجه شد و با اطلاع رسانی نسبت به وضعیت بیمار سرطانی و تاثیر پیوند مغز استخوان در بهبود بیماران سرطان خون توجه بسیاری را نسبت به این مسئله جلب کرد. به واسطه ارتباطی که از طریق وبلاگش با پزشکان، مقامات دولتی، بیماران سرطانی و مردم عادی برقرار کرد گروهی راه اندازی کرد که مردم را به اهدای مغز استخوان تشویق کند. مردم از سراسر دنیا برایش کامنت می گذاشتند و درباره مراکزی که می توان در آنها مغز استخوان اهدا کرد می پرسیدند و از اطلاعاتی که می داد تشکر می کردند
وقتی برای اولین بار به وبلاگ "آدریان کچله"** سر زدم متوجه گره عاطفی بین زندگی او و مخاطبانش شدم. این رابطه به حدی قوی شده بود که او درباره نامزدش، مادر و پدرش و خواهرش و دوستانش برای مردم می نوشت و حتی گاهی با مخاطبانش درباره آنها درد و دل می کرد. از حالش و جزئیات تاثیرات خوب و بد داروها می نوشت و پزشکی مثلا از فرانسه به او پیشنهاد می کرد که برای بهبود عارضه فلان دارو بهتر است چه کند. آدریان در وبلاگش مردم انگلیس را دعوت به امضای نامه ای کرد که به مجلس انگلیس ارائه شود و قانون اطلاع رسانی در مدارس درباره اهدای مغز استخوان را تصویب کند. حالا با تلاشهای اوست که نوجوانان بین 14 و 15 سال در انگلیس نسبت به اهدای خون، مغز استخوان و اعضای بدن آموزش داده می شوند. او جوایز بسیاری برای اطلاع رسانی درباره سرطان گرفت و به چهره ای معروف در رسانه های انگلیس تبدیل شده بود. مهمترین تیترهای خبری را به خود اختصاص می داد و هر هفته چندین پست درباره پیشرفت کاری و درمانی خود می نوشت و در سراسر دنیا مخاطب داشت
آدریان سودبری* بیست و پنج ساله، خبرنگار و اهل لیورپول در انگلیس بود. ماه مارس سال گذشته به دلیل ضعف شدید و سرماخوردگیهای پیاپی به بیمارستانی مراجعه کرد و به او گفتند که به دلیل سرطان پیشرفته خون یک یا دو هفته بیشتر زنده نیست. از همان هفته اول به فکر راه انداختن وبلاگی درباره بیماریش میافته و به نوعی حرفه خود را ادامه می دهد. در اولین پستش در 27 مارس 2007 می نویسد "وقتی پرسیدم که اگر خودم را به بیمارستان نرسانده بودم چقدر شانس زنده ماندن داشتم به من گفتند یک یا دو هفته.... در همان لحظه صحنه های شیمی درمانی، بیمار سرطانی، و تاثیرات داروها به سراغم آمدند .... من جوان بیست و پنج ساله سالمی بودم که نه سیگار می کشیدم، نه مشروب می خوردم و تابستان گذشته هفته ای 5 کیلومتر می دویدم، شنا می کردم ، بُوکس یاد می گرفتم و فوتبال بازی می کردم و یادم نمی آید که هرگز بیماری طولانی مدت یا سابقه سرطان در خانواده داشته باشم، برایم بسیار مشکل بود که بفهمم چرا "من" به این بیماری دچار شدم... اما حالا بعد از دوهفته که شیمی درمانی را پشت سر گذاشته ام تصمیم دارم بر این وضع غلبه کنم و به زندگی عادی بازگردم ... این وبلاگ را راه انداختم چون کمتر کسی درباره سرطان چیزی می داند و از شرایط آن آگاه است". آدریان در وبلاگش با حمایتهای روحی مردم از سراسر دنیا مواجه شد و با اطلاع رسانی نسبت به وضعیت بیمار سرطانی و تاثیر پیوند مغز استخوان در بهبود بیماران سرطان خون توجه بسیاری را نسبت به این مسئله جلب کرد. به واسطه ارتباطی که از طریق وبلاگش با پزشکان، مقامات دولتی، بیماران سرطانی و مردم عادی برقرار کرد گروهی راه اندازی کرد که مردم را به اهدای مغز استخوان تشویق کند. مردم از سراسر دنیا برایش کامنت می گذاشتند و درباره مراکزی که می توان در آنها مغز استخوان اهدا کرد می پرسیدند و از اطلاعاتی که می داد تشکر می کردند
وقتی برای اولین بار به وبلاگ "آدریان کچله"** سر زدم متوجه گره عاطفی بین زندگی او و مخاطبانش شدم. این رابطه به حدی قوی شده بود که او درباره نامزدش، مادر و پدرش و خواهرش و دوستانش برای مردم می نوشت و حتی گاهی با مخاطبانش درباره آنها درد و دل می کرد. از حالش و جزئیات تاثیرات خوب و بد داروها می نوشت و پزشکی مثلا از فرانسه به او پیشنهاد می کرد که برای بهبود عارضه فلان دارو بهتر است چه کند. آدریان در وبلاگش مردم انگلیس را دعوت به امضای نامه ای کرد که به مجلس انگلیس ارائه شود و قانون اطلاع رسانی در مدارس درباره اهدای مغز استخوان را تصویب کند. حالا با تلاشهای اوست که نوجوانان بین 14 و 15 سال در انگلیس نسبت به اهدای خون، مغز استخوان و اعضای بدن آموزش داده می شوند. او جوایز بسیاری برای اطلاع رسانی درباره سرطان گرفت و به چهره ای معروف در رسانه های انگلیس تبدیل شده بود. مهمترین تیترهای خبری را به خود اختصاص می داد و هر هفته چندین پست درباره پیشرفت کاری و درمانی خود می نوشت و در سراسر دنیا مخاطب داشت
نکته ای که من را به نوشتن این پست درباره آدریان واداشت تنها شرایط زندگی او نبود. برای من جدا از شجاعت، روحیه قوی و سخاوت او که در هر حالتی برای مردم می نوشت، حتی گاهی که حالش خیلی بد بود توسط دوستش به مخاطبان خبر می داد، کارکرد وبلاگ در اطلاع رسانی است. یعنی برقراری ارتباط جوانی از انگلیس با تمام دنیا وتاثیر کارش در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی کشورش. آدریان فکر می کرد که حتما به بیماریش پیروز می شود و روزی نوشته ها و کامنتهای وبلاگش را به صورت کتاب چاپ خواهد کرد. آخرین پست وبلاگش را که دوستانش نوشته اند، درباره کتابیست که از این وبلاگ تهیه خواهد شد. کتابی که نشان از شجاعت، مهربانی ، پذیرش واقعیت، و" زندگی" تا آخرین لحظه دارد
-------------------------------------------------
*Adrian Sudbury
**Baldy Adrian
1 comment:
salam nazanin aziz
az dast dadane dostat ra tasliyat midaham." be margh ve khorshid nemitavan khire negharist" ( malro)
amma kesani hastand ke margh ra ghatre ghatre minoshand ...
gorbanat : rasoul
Post a Comment