Wednesday, September 24, 2008

Antony Lowenstein's Book Launch آنتونی لونستاین و ایران



امروز نوبت نشست درباره کتاب آنتونی لونستاین که در چند پست قبلی درباره اش توضیح دادم بود. نویسنده و روزنامه نگار جوان، پرشور، و خوشرویی که تقریبا با اکثر دانشجویانی که به حوزه علاقمندند رابطه ای دوستانه دارد. کتاب اولش بسیار مورد توجه کارشناسان قرار گرفته و با این همه در نشست دومین کتابش تنها چیزی که در برخوردش پیدا نمی‌شد رد غرور بیجا بود. یکی از کتابفروشی‌های معروف سیدنی در حوزه علوم انسانی و هنر کتابفروشی "گلیب"* در نزدیکی دانشگاه سیدنی هست. گلیب برای همه علاقمندان علوم انسانی در سیدنی محلی دوست داشتنی و پر هیجان هست که تقریبا هفته‌ای چند نشست برگزار می‌کند و بسیاری پای ثابت این نشست‌ها هستند. دیدار و بحث با آنتونی هم در همان‌جا بود و به همین دلیل از هفته گذشته در شوق این بعدازظهر بودم. با دو نفر از دوستان نیم ساعت زودتر به کتابفروشی رفتیم و با برخی از حضار دیگر هم آشنا شدیم تا اینکه آنتونی آمد و با چند نفر خوش و بش کرد. من هم خودم را از میان جمع به او رساندم و خودم را معرفی کردم. بسیار گرم و صمیمی برخورد کرد و از اینکه در این جلسه شرکت کرده بودم تشکر کرد. بیشتر از آنکه به واسطه ایمیل‌های پیاپی نسبت به او احساس صمیمیت کنم از اینکه می‌دانست من ایرانی هستم احساس خوبی داشتم و بی صبرانه منتظر بودم حرفهای او و سؤالات دیگران را درباره ایران بشنوم. تقریبا هر سؤالی که از او می‌شد یا به ایران مربوط بود و یا خود او اصرار داشت که درباره ایران هم حرف بزند.

اولین سؤال این بود که در بین این 6 کشوری که رفتید کدامیک برای شما جذابیت بیشتری داشت؟ و آنتونی بی‌درنگ جواب داد: "همانطور که مشخص هست جذابترین کشور برای من ایران بود". این جمله برایم خیلی دوست داشتنی بود و دیگرانی که می‌دانستند من تنها ایرانی جمع بودم با لبخندی خوشایند به من نگاهی می کردند. در ادامه به چند نکته مهم اشاره شد که به نظرم آمد برای بسیاری از شما احتمالن جالب باشد.

اول اینکه از آنتونی درباره نحوه ارتباطش با مردم ایران پیش از رفتن به ایران پرسیده شد. او گفت که از طریق وبلاگ‌‌ها و وبلاگنویسان با ایرانیان آشنا شده و به واسطه آنچه که خودش "حس تعلق جمعی" در فضای اینترنت و بطور خاص وبلاگ‌ها می‌نامید موفق شده بود که با ایرانیان مقیم ایران رابطه دوستانه برقرار کند و آنها را در جریان رفتنش به ایران قرار دهد. اینجا به نکته جالبی هم اشاره کرد که برای من عادی و برای باقی حضار شگفت آور بود. گفت که وقتی به تهران رسیدم و از هتل برای اولین ملاقاتم با بلاگر جوانی رفتم به نظرم آمد که او بسیار آشفته است و رنگش پریده. وقتی علت را جویا شدم گفت که به سایت من سر زده و دیده که من درباره اسرائیل هم چیزهایی نوشتم و این مسئله جوان ایرانی را نگران کرده. بلاگر جوان ترسیده بود که متهم به ارتباط با عوامل اسرائیلی گردد و نگران آن بوده که نتواند برای ادامه تحصیل از ایران خارج شود. از طرفی خود آنتونی هم از بابتی معذب بوده اما با اینهمه از همان روزهای اول نسبت به اقامتش در ایران و ملاقاتهایش احساس آرامش کرده بود و به گفته خودش در خیابانهای تهران بسیار راه رفته بود و قسمتهای مختلف شهر را دیده بود و از ایرانیان بسیار خوشش آمده بود.

نکته دیگری که آنتونی اشاره کرد مقایسه ای بود بین فضای اجتماعی تهران و جده. او بلافاصله بعد از بازدیدش از تهران به جده رفته بود و در این مقایسه تهران را به آرمانشهری تشبیه می کرد که مردمی پویا و اهل فکر دارد در حالیکه در عربستان چنین جامعه‌ای را ندیده بود. برای مثال وضعیت زنان را در جامعه عربستان با ایران مقایسه کرد و گفت که تقریبا ورود یک مرد به جامعه زنان عربستان محال است در صورتیکه زنان ایرانی در جامعه بسیار فعالند. برای مثال او در تهران با بسیاری از زنان فعال در حوزه حقوق زنان دیدار کرده بود و آنان را انسانهایی آزاده و پرتوان ارزیابی می‌کرد و از این جهت زنان مصر و ایران را با یکدیگر قابل مقایسه می‌دانست.

مورد دیگر شکاف بین حوزه خصوصی و عمومی در ایران بود. با آنکه این شکاف را در همه جای دنیا در مصادیق مختلف می‌توان پیدا کرد اما مورد ایران کمی متفاوت به نظرش ‌رسیده بود. اینجا آنتونی از نحوه رفتار ایرانیان در فضای عمومی مثال آورد که کمابیش با مصادیق اسلام از نوع ایرانیِ آن مطابقت می کند. حال آنکه در مهمانی های خصوصی داستان کاملا متفاوت است و جوانان پشت درِ بسته خانه‌های خود با معیارهایی کاملا مدرن و غربی زندگی می کنند. در اینجا به یاد کتاب دَنی پاستل** افتادم که در مقالات و کتابهایش درباره ایران همیشه به این نکته اصرار دارد که مردم ایران مردمی هستند که هابرماس، آرنت، آیزیا برلین، نِگری و کولاکوفسکی می خوانند درحالیکه بسیاری از مردم در غرب با این متفکران آشنا نیستند و ادبیات غرب را نمی شناسند. البته پاستل از این اشاره نظر به بررسی نیازهای سیاسی و اجتماعی ایرانیان و تعابیر فرهنگی و زبانی خاص خودشان از ادبیات غرب دارد و برای همین بسیار شیفته کتاب "لولیتاخوانی در تهران" است.

از پی همه این داستان‌ها به این نکته فکر می کنم که تابحال با کسی برخورد نکردم در استرالیا که مشتاق دیدن ایران نباشد و از ایران نداند. البته این را به همه جامعه استرالیا نمی‌توانم تعمیم دهم چون من بیش از هر چیز با قشر دانشگاهی سر و کار داشته‌ام. اما در این فکرم که توهم تاریخی ایرانیان از امپراطوری ایران در دید مردم دنیا رنگ باخته و این روزها بیش از آنکه کسی در تب و تاب دیدن پاسارگاد و سی و سه پل باشد انگار مشتاق دیدن جوانان ایرانی و نحوه زندگی آنهاست.


Today was Antony Lowenstein’s “Blogging Revolution” book launch. I wrote about his book in my previous posts. He is a young, passionate and affable journalist and writer known to most of those who are interested in humanities and communication in Sydney. His first book has received a great attention and yet there was no trace of pomp in his behaviour.

Gleebooks is one of well known book stores, specifically in humanities, in Sydney close to Sydney University. It’s a very pleasant place for all those who love arts and humanities that hold book launches few times a week. I was excited from two weeks ago for this night so organised to go there with a friend 30 minutes in advance. When he came in he talked to some known faces and I propelled myself through the crowd and introduced myself. He welcomed me and appreciated the crowd. From the first second I felt a kind of sincerity to him, not because of frequent emails we exchanged before, but most of all because he knew where I was from, he knew where Iran is and it gave me a good feeling. I couldn’t wait to hear the questions he would receive about Iran. Many of the questions were somehow related to Iran or he was interested to bring more examples of Iran.

The first question from him was about the most interesting country he visited in Middle East and his reply was Iran. I loved this answer and the others who knew I was Iranian looked at me with a nice smile confirming his reply.

Further, he pointed to some very interesting points about his experience during this long journey that I thought you might be interested to know.

First of all he was questioned about the way he made this relationship to Iranians to be able to go there for his research. His reply was that he went there as a tourist rather than a journalist and that he became friend to some bloggers in advance. “The sense of community” gave the bloggers this safety to help others who are interested in this sphere. Here he pointed to another interesting story he faced with at the beginning of his trip to Tehran. It was about the first guy he has met in Tehran who has realised that Antony has a book called “My question of Israel” and this has scared him of his future and his plans for studying overseas. It was some kind of shocking for Gleebooks guests and, as you can guess, very normal to me. I knew what he was talking about ... . He also said that he was a bit concerned at the beginning about the bloggers he was meeting after what happened to the blogger who has met with a ABC journalist in Tehran. But, after all, I am so happy to say that he liked Iran and has found many interesting things within Iranian society. He has walked in streets a lot and observed the treatment of trendy women who has a hair out of their scarves as well as the relationships of ordinary people. In his first email to me he said that “for me, Iran was unlike anything other country I've ever visited, fascinating, repressive, diverse ...”.

Another point he mentioned was the difference of Saudi Arabia and Iran that he realised at the very first day he was arrived in Jeddah. He said that he went to Jeddah right after his visit to Tehran and thought of Tehran some sort of what Giddens calls Utopia. Iranian society seemed to him as a dynamic society not comparable to Saudi Arabia where, for example, penetrating to women’s community as a male journalist is somehow impossible. He has met with active and journalist women in Iran and compared this to Egypt where has similar women activists.

Of other points he discussed in this meeting was the clash he has observed between Iranian public and private. He brought examples of Iranians behaviour outdoor, which was somehow in accordance with Iranian version of Islamic behaviour, and Iranians private behaviour, where they hold parties, etc. And live with many Western criteria very different from the way they behave in public. Here it reminded me of Danny Postel’s book. In most of his books and articles about Iran, Postel insists that Iranians are a people who read Habermas, Arendt, Berlin, Negri, and Kolakofsky while many Westerners don’t know these thinkers or they are not familiar with Western literature. Albeit, his mention to these points is not to blame people live in the West, but he examines the needs of a people like Iranians for such texts and their interpretation of such thinkers. That’s why he is a fan of Azar Nafisi’s “Reading Lolita in Tehran”.

All these stories made me think of an interesting issue; that I haven’t talked to an Australian who didn’t know where Iran is and didn’t like to visit Iran some day. Of course, I don’ generalise this for most of those with whom I talk are academics or students. But, I am thinking that the great Persian Empire is getting pale for many people and people like to see Iranian society and the ways Iranians live their lives rather than visiting Pasargad and Perspolis.

----------------------------------------------------------------------

*Glebe- "Gleebooks"

**Danny Postel

2 comments:

Unknown said...

درود نازنين عزيز
گزارش جالبي بود
فكر ميكنم نگاه خاص لونستاين تا اندازه زيادي به پل هاي ارتباطش به ايران بر ميگردد
بهرحال ورود و آشنايي از طريق وبلاگرهايي كه در موضوعات مورد علاقه لونستاين مينويسند اين فرصت را ايجاد كرده تا جنبه هاي نسبتا مغفول مانده اي از زندگي ايراني را كشف كند
موفق باشيد

Anonymous said...

ممنون ستایش عزیز
با اجازه شما چون آنتونی مرتب به این وبلاگ سر میزنه کامنتتون رو در زیر ترجمه می کنم

Setayesh says:
It was an interesting report of the launch,
I believe that the specific view that Lowenstein has about Iran refers to his relation to those who know in Iran. Anyway, his acquaintance with Iran through those bloggers who work in the same field of his interest has given him this opportunity to discover some unknown angles of Iranian lives to which not many has refered before.
Good Luck